نهمین جشنواره بین‌المللی هنرهای تجسمی فجر با همه فراز و نشیب‌هایش به فرجام رسید. یکی از نکاتی که برگزارکنندگان این جشنواره بارها بر آن تاکید کردند، حرکت به سوی برگزاری جشنواره‌ای بینارشته‌ای بود که در آن مرز بین نمایش آثار تجسمی از بین رفته و حوزه‌های جدیدی از آثار تجسمی در نمایشگاه این رویداد هنری ارائه شد.

اعلام برگزیدگان نهایی جشنواره نهم و توجه بیشتر به آثار چیدمانی و مدیاهای جدید امری بود که به نظر می‌رسد گامی بر تثبیت این روند و سیاست جشنواره هنرهای تجسمی فجر باشد. از میان برگزیدگان این جشنواره دو اثر نقاشی، یک اثر عکس، یک اثر مجسمه و شش اثر چیدمانی به چشم می‌خورد که در ادامه به بررسی آن ها خواهیم پرداخت.

در “سلول” بارکد غول آسا

احمد شیخ‌زاده در اثر خود با عنوان “سلول” که در ورودی نمایشگاه و در گالری شماره یک قرار گرفته، فضایی استعاری را ترسیم کرده است. او در حقیقت بارکدی غول آسا را با خود به نمایشگاه نهمین جشنواره تجسمی فجر آورد که بیانگر مفاهیم متعددی است.

بارکد به عنوان مهم‌ترین نماد و عنصر تجاری‌سازی به نوعی بر غلبه این مفهوم بر همه جوانب زندگی انسانی، به خصوص بر هنر و اثر هنری نیز دلالت می‌کند.

او توانسته با استفاده از این المان و تغییر ماهیت برچسب تجاری با اثری چیدمانی نگاه انتقادی خود را در شکلی منحصر به فرد به نمایش بگذارد. او در حقیقت با برچسب بزرگ خود اساس موزه هنرهای معاصر، نمایشگاه هنرهای تجسمی فجر و بسیاری از مفاهیم دیگری را که با اثر او مرتبط هستند را زیر چتر تفسیر انتقادی خود برده است و با تعمیم اثر هنری خود به واسطه شکل اجرایی آن را از یک مفهوم محدود به یک مفهوم گسترده در یک ساختار  فرهنگی و اجتماعی بدل کرده است.

رنج کودکان کار در قاشق‌های سر به زیر

ریحانه مقدم در “نذری بی بی” قاشق‌ها را نماینده‌ای از کودکان کار فرض کرده است که فراوانی جمعیت‌شان در برابر بشقاب‌های غذا چشمگیر است.

تصویر سر به زیر این قاشق‌ها به سمت ظروف غذا در دو ردیف و حرکت رو به بالای این قاشق‌ها در ردیف میانی تصویری از انتظار را به وجود آورده است. سطح ملاقه‌ای هر کدام از این قاشق‌ها به دلیل نوع چینش هر کدام شبیه چشم‌هایی می‌مانند که انتظار را در خود حبس کرده‌اند.

این تضاد در چینش قاشق‌ها و سهم اندک قاشق‌ها از حرکت به سمت بالا نمایانگر نوعی بی‌عدالتی است. بی‌عدالتی که در این شکل ظاهری بروز پیدا کرده است می‌تواند المان صحیحی باشد از تقابل جمعیت و امکانات که هر کدام به درستی در یک شکل تصویری کنار هم چیده شده است.

سنگ قبری برای آب تهران

علیرضا ذاکری در “آب مرد” المان شناخته شده‌ای را به سنگ قبر بدل کرده است. ایده او که بسیار ساده هم طرح شده است در جایگاه خود تصویری ارائه می‌دهد که با توجه به نگاه دقیق به پیرامون و واقعیت موجود در بیان مسئله هنرمند بسیار به او کمک کرده و تصویری تاثیرگذار را ابداع کرده است.

او در حقیقت با تغییر دادن معنای تثبیت شده یک شی، آن را در ظاهری نو ارائه داده است که شاید پیش از این هر روز در برابر چشمان‌مان مشاهده‌اش کرده باشیم.

در حقیقت نوع نگرش و محض ایده این هنرمند در تغییر معنای یک شیئی و معنابخشی دوباره به آن نقطه قوت این اثر به شمار می‌آید.

چمدان که همه زندگی پناهجویان است

“مدیترانه” علیرغم این که آدرسی سر راست می‌دهد و بدون هیچ تمایلی به پیچیدگی می‌خواهد حرف خود را بزند اما از منظر زیبایی‌شناسی، تصویری گیرا را خلق کرده است.

چمدانی بر روی شن‌های خیس و خشک که خود هویت مسافر را دارد. قرار گرفتن چمدان در سطح خیس نشان از یک اجبار و حریم نا امن به خود گرفته و خود چمدان که به نظر کهنه می‌آید هم نشان‌گر صاحب آن است که وضعیت نا به سامانی دارد.

در حقیقت صدایی که در کنار این اثر از مهاجران پخش می‌شود در این سوء دهی تاثیر دارد. به نظر اگر این صدا حذف می‌شد شاید برخوردی استعاری‌تر شکل می‌گرفت.

او با قرار دادن این صدا چهارچوب ذهنی مخاطب را می‌بندد و همه جزئیات و متریال را آن گونه که خود می‌خواهد به او ارائه می‌کند و جایی برای پیدا کردن مفهوم باقی نمی‌گذارد. هر چند که تاثیرگذاری آن انکار ناشدنی است. اما این تاثیرگذاری به دلیل همین مرزهای بسته مورد نظر  هنرمند عمر چندانی ندارد.

تداعی فراق و سرگشتگی کوچ‌گران

” باید کوچ کنم به قشلاق آغوشت” اثری است از کاظم خراسانی که در آن فرش‌ها با نگاهی قومیت‌محور تداعی‌گر نوع زندگی کوچ‌نشینان است. البته از بین بردن این فرش‌ها نشان از یک خلاء را در خود گنجانده است. در واقع خروج این موجودات چهارپا از داخل این فرش‌ها می‌تواند در تمنای پر کردن این خلاء معنا شود.

در واقع هنرمند سرشت کمبود خود را با استعاره‌ای از جنس هنری کوچ‌رو به تصویر کشیده و رابطه‌ای میان فراق و سرگشتگی کوچ‌روانه پیدا کرده است.

پیچیدگی بحران بی آبی

در اثر “حباب” حسن کاکاوند ماهی‌هایی که به لوله‌کشی آب چسبیده‌اند دو تصویر را به دست می‌دهد. یکی بحران بی آبی که این گونه شدت گرفته است و فضای نامتعارفی است که ما برای اکوسیستم به وجود آورده‌ایم.

فضایی که نه تنها خودمان بلکه موجودات دیگر را نیز تحت تاثیر قرار داده است. او از نظر زیبایی ظاهری به نوعی با در هم تنیدگی لوله‌ها بر پیچیده شدن این بحران برای انسان نیز اشاره دارد. بحرانی که چنان در هم تنیده است که قابل حل و بازگشایی نیست و موجودات دیگرند که در این پیچیدگی دست و پا می‌زنند.

 غبار اهواز  در موزه هنرهای معاصر

مسعود محمدی در “خوزستان؛ غبار فراموشی” با امتداد تصویری از دوران دفاع مقدس تا امروز در یک شکل مشخص اما با کاراکترهای متفاوت در پی یکسان‌سازی فاجعه غبارآلودگی این شهر با حوادث دفاع مقدس است.

در این تصویر که رزمنده، فوتبالیست و افرادی از موقعیت‌های مختلف اجتماعی در آن حضور دارند؛ او با توجه به تغییر شکل پوشش و ظاهر این افراد ما را در یک خط سیر مشخص از زمان دفاع مقدس به امروز می‌آورد که همواره افراد و کاراکترها در میان یک غبار احاطه شده‌اند.

غباری که اصل تصویر را هم در احاطه خود گرفته است و ما را به کشف دنیای درون هر کس که از لحاظ بصری همگی در یک شکل و شمایل هستند می‌کشاند. او با قراردادن المان‌های مختلف که به این شهر وابسته است و یا حتی با درج تصویری از سرستون‌های کاخ آپادانا این موضوع را به شکلی به کلیت این استان و سرزمین خوزستان بسط داده است و در واقع مخاطب را نسبت به این موضوع حساس کرده است. چه بسا تاثیر این فضا به گونه‌ای است که مخاطب در امتداد این تصاویر در نهایت خود را در فضای غبار آلودی می‌بیند که در دل موزه نیز شکل گرفته است و در حقیقت او با امتداد این اثر سعی کرده پای این غبار را به موزه هنرهای معاصر بکشاند.

فانتزی تصویر ازلی دیکتاتورهای دو پا

محمد باباکوهی در “چهارپای خوب؛ دو پای بد” با قرار دادن تصاویری فانتزی از دیکاتورهای جهانی در غالب شخصیت‌های حاضر در انیمیشن‌ها و قرار دادن این تصاویر در میان قاب‌هایی چوبی که به نظر قدیمی هستند؛ برخلاف آن چه شکل ظاهری آثار به دست می‌دهد موضوع نه چندان خوشایندی در حال ارائه شدن است.

او با دادن شکل فانتزی به تصاویر در قاب و آوردن وجهی طنزآمیز در صورت آن‌ها ما را به گونه‌ای به خنده وا می‌دارد. خنده به نمودهای فانتزی و حیوانی از انسان‌هایی که می‌شناسیم. انسان‌هایی که در یک شکل ازلی به واسطه فانتزی به ریشه‌های موجودیت خویش بازگشته‌اند.

خون شهدا در خیابان‌های تهران جاری است

حبیب پنبه چی در “سر حد جنون” ایده‌اب نو را تکامل بخشیده است که در آن نقاشی در شکلی متفاوت بروز کرده است. او با چاپ نقشه تهران بر روی بوم و نوشتن نام همه شهیدان با رنگ قرمز بر روی این کوچه‌ها و خیابان‌ها توانسته شریان‌های اصلی این شهر را به واسطه این اسامی سرخ، زنده کند.

در حقیقت او با استفاده از رنگ قرمز به نوعی عنصر زندگی را به واسطه نام شهیدان در خیابان‌های شهر تهران به تصویر کشیده است عنصری که به واسطه یک اتفاق تصویری ساده و در خلال یک چیدمان به وجود آمده است.

تصویر بی‌قاعده شهر بی قانون

نسرین شاپوری آذر در چیدمان خود با عنوان “یک روز عصر در میدان شهر ما” فانتزی‌های ذهنی خود درباره یک “های تک” یا “ابر شهر” را به تصویر کشیده است. او موجودات و فضای معلق و ناهمگونی را به تصویر در آورده است که در آن همه اجزا شکلی اعجاب‌آمیز به خود گرفته‌اند.

این شکل اعجاب‌انگیز در شکل حرکت، اشیاء و انسان نماهای ایستا و محرک در اثر وجود دارد. او به گونه‌ای  قصد دارد در اثرش فضای ناهمگون در فضاهای شهری را که حاصل گسست میان اجتماع، قوانین و ساختار اجتماعی است را در شکلی بی‌قاعده به نمایش در بیاورد.

ناهمگونی و ناهمسانی پدیده‌ها در این اثر به واسطه موجودات و فضاهای اعوجاج یافته و غیر واقعی در فرم نهایی اثر به گونه‌ای تلقی می‌شود که می‌توان از فضای ذهنی به تصویر درآمده با عنوان تصویر بی‌قاعده شهر بی‌قانون یاد کرد.

 منبع

علیرضا بخشی استوار