وبلاگ

کمال‌الملک و درک یک ضرورت تاریخی

به بهانه سالروز درگذشت هنرمند

کمال‌الملک و درک یک ضرورت تاریخی / نگاهی به زندگی هنری محمد غفاری

کمال‌الملک را بعضی‌ها به نوخواهی یاد می‌کنند و بعضی اتهام غربی‌کردن نقاشی ایران را به او نسبت می‌دهند.

s

امروز ۲۷ مرداد برابر با روزی است که محمد غفاری (کمال الملک) در ۱۳۱۹ در ۹۵ سالگی درگذشت. قصد مرثیه سرایی و تحریر سوگنامه هم در کارنیست چرا که لااقل تاریخ یکصد ساله اخیر ایران نشان داده که کمال الملک کسی نیست که بشود از کنارش به سادگی مرثیه‌ای گذشت. می‌پرسید چرا؟ البته شاید هم حق داشته باشید به خصوص که علیرغم همه فضیلت‌هایی که بعضی‌ها به او نسبت می‌دهند نقدهایی هم که طیف‌هایی از هنردوستان در تمام این سال‌ها به او کرده و می‌کنند هم انصافا کم نبوده.

درست هم هست که نقد‌ها و نظر‌ها را حالا درباره هر موضوعی، باید شنید و حتی به آن‌ها اندیشید، اما قبول می‌کنید که گاهی از تریبون‌های نقد و ارائه نظر حرف‌هایی می‌شنویم که بیا و ببین و حقیقتا پی می‌بری که خود نقاد به آنچه بر زبان می‌راند گویی هیچ اندیشه نکرده. مصداق عینی‌اش هم یکی از رایج‌ترین انتقاداتی است که به کمال الملک می‌شود و او را به ورود نقاشی غربی به ایران متهم می‌کند. البته که کمال الملک شاید اولین دریچه‌ها را به نقاشی به شیوه غربی در ایران باز کرده اما انتقاد از چنین اقدامی دیگر از آن حرف‌ها است. چنین نقدی حقیقتا تا اندازه‌ای مفرح هم هست چرا که گوینده آن انگار اساسا به چیزی با عنوان ضرورت تاریخی وقعی نمی‌گذارد یا از آن بی‌خبر است. اظهار این مطلب لااقل امروز آن قدر بی‌اساس جلوه می‌کند که مثلا بگوییم چرا میرزا صالح شیرازی ماشین چاپ را به ایران آورد و یا مظفرالدین شاه سینماتوگراف را.

تصویری که از گویندگان چنین مطالبی بلافاصله برای شخص من ایجاد می‌شود در اولین مرحله چنین است که این‌ها کسانی هستند گویی که هنوز ردا بر تن می‌کنند و آبگوشت را در هاویه می‌کوبند یا شاید هم هنوز درمان درد دندانشان را در نیشتر سلمانی سرگذر می‌جویند. اما می‌دانیم که چنین نیست و و طور دیگری است که از قضا همه این گویندگان هم مثل همه ما شنوندگان، امروز که اینجا ایستاده‌ایم، کره و خامه پاستوریزه صبحانه‌شان را کارخانه‌های معظم لبنیات تامین می‌کنند و سیم کشی فک و دهانشان را دندانپزشکان فارغ التحصیل از مونیخ و آمستردام. بیایید بپذیریم که بعضی از ما عادت کرده‌ایم مقوله هنر را تنها در مقام مخدر خاطرات ببینیم و هیچ دگردیسی در آن را هرگز برنتابیم. واقعیت هم همین است که کمال الملک کاری نکرد فرا‌تر از بازکردن دریچه‌ای به آنچه جهان را آنچنان که امروز هست ساخته. شاید بهتر بود منتقدان به اقدام او، گستره اعتراضشان را در مقیاسی وسیع‌تر به کار می‌گرفتند و اساسا به هر چه نوخواهی و تکوین تاریخی است می‌تاختند تا کسی که علیرغم متهم بودن به غیرپذیری، تعدادی از ایرانی‌ترین تصویرهای این ملک را پیش روی ما گذاشته اینچنین به ناسپاسی میراث گذشتگان چهار میخ نشود.

اگر ضرورت دارد تا به زعم منتقدان حتما و در هر صورت کمال الملک را به چیزی متهم کنیم پس بیایید اورا متهم کنیم به اینکه به نوبه خود و در جایگاه فرزند راستین زمانه‌اش دریافت که دیگر مصورسازی سلاطین چوگان باز و زنان سرک کشیده از درز پنجره‌ها ی نیمه بسته عمارت‌های گل و بلبل حکایت امروز ما ایرانی‌ها نیست و وقت آن رسیده که شاهان و رجال با‌‌ همان شکم‌های برآمده و چشمان صفرا پس داده همچون همه آدم‌های روزگارشان به تصویرشان درآیند.

هم او بود، کمال الملک، که برای نخستین بار بالا‌ترین مقامات آن روزگار را وادار به ایستادن در مقابل بوم‌های نقاشی‌اش کرد تا شهادتنامه‌ای بر تاریخ معاصر ایران با همه مختصات واقعی‌اش باشند. و بازهم او بود که دربار آن روز را وادار کرد وظیفه‌ای جدید یعنی ثبت عادی‌ترین مظاهر زندگی برای نقاش روزگار بپذیرد تا به آثار هنری سندیت تاریخی ببخشد.

منبع خبر: هنرآنلاین